خدا گفت :
پس می خواهی با من گفتگو کنی؟
گفتم :
اگر وقت داشته باشید؟
خدا لبخند زد و گفت :
وقت من ابدی است.
چه سوالاتی در ذهن داری که می خواهی از من بپرسی؟
گفتم :
چه چیز بیش از همه شما را در مورد انسان متعجب می کند؟
خدا پاسخ داد ...
اینکه آنها از بودن در دوران کودکی ملول می شوند
و عجله دارند که زود تر بزرگ شوند و بعد حسرت دوران کودکی را می خورند.
***
اینکه سلامت شان را صرف به دست آوردن پول میکنند
و بعد پول شان را خرج حفظ سلامتی می کنند.
***
اینکه با نگرانی نسبت به آینده زمان حال فراموش شان می شود
آنچنان که دیگر نه در آینده زندگی می کنند و نه در حال.
***
اینکه چنان زندگی می کنند که گویی هرگز نخواهند مرد
و چنان می میرند که گویی هرگز زنده نبوده اند.
***
خداوند دست های مرا در دست گرفت و مدتی هر دو ساکت ماندیم.
بعد پرسیدم ...
به عنوان خالق انسان ها
می خواهید آنها چه درس هایی را از زندگی یاد بگیرند؟
خدا با لبخند پاسخ داد ...
***
یاد بگیرند که نمی توان
دیگران را مجبور به دوست داشتن خود کرد.
اما می توان محبوب دیگران شد.
***
یاد بگیرند که خوب نیست خود را با دیگران مقایسه کنند.
***
یاد بگیرند که ثروت مند کسی نیست که دارایی بیش تری دارد
بلکه کسی است که نیاز کمتری دارد.
***
یاد بگیرند که ظرف چند ثانیه می توانیم
زخمی عمیق در دل کسانی که دوستشان داریم ایجاد کنیم
و سال ها وقت لازم خواهد بود تا آن زخم التیاب یابد.
***
با بخشیدن
بخشش یاد بگیرند.
***
یاد بگیرند کسانی هستند که
آنها را عمیقا دوست دارند
اما بلد نیستند احساس شان را ابراز کنند.
***
یاد بگیرند که می شود دو نفر به یک موضوع واحد نگاه کنند
و آن را متفاوت ببینند.
***
یاد بگیرند که همیشه کافی نیست دیگران آنها را ببخشند
بلکه خودشان هم باید خود را ببخشند.
***
... و یاد بگیرند که من اینجا هستم.
همیشه
نظرات شما عزیزان:
b.poudineh
ساعت11:03---3 خرداد 1391
عکس ص اولش نمایش داده نمیشه.
دیندار
ساعت21:10---31 ارديبهشت 1391
سلام مرسی که بهم سرزدی. توهم وب جالبی داری.اگه خواستی لینکم کن من لینکت کردم.